، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

روشا پرنسس مامان و بابا

شیطنت های پرنسس هشت ماه و نیمه

عروسک من عکسایی که تو این پست میزارم شیطونیای شما در طول روز هستش .... ماشالا ماشالا وقتی بیداری یه دقیقه اروم نیستی همش در حال جنب و جوش و شیطونی و اتیش پارگی هستی شما ... به قول مامانم میگه روشا یکم بزرگتر بشه همش باید دنبالش اینور اونور بدوویی . یعنی روشا بدو مامان سحر بدوووو  یه همچی دختر جیییییگری دارم مننننننننننننننننننن   اینجا داری سعی میکنی بکمک مبل خودتو بالا بکشی و وایسی خب مامانی من تونستم واایسم هوووراااا   این دیگه کار هر روزمه که همش یه جا رو بگیرم و سعی کنم رو پاهام وایسم خب حالا میریم سراغ میز تلویزیوون    هدف من اون گلدون بالای میزه ... باید سعی کنم ...
11 شهريور 1393

پایان هشت ماهگی و رویش اولین مروارید روشا عسلم

وااااااااااااااااااایییی قبل از هر چیز میخام بگم که بالاخره دخترم اولین مرواریدشو تو هشت ماهگی دراورد ... هوووووووووووووووراااااااااااااااااااااااا عسسسل من  مبااارک باشه ایشالا بقیه مرواریدای خوشگلت راحت در بیااااد سلااام سلااام صدتا سلااام                                             من اومدم با دندونام  میخــــــام نشــــــونتون بدم                                             صاحب مروارید شدم  یواش ...
10 شهريور 1393

سفر به چمستان

عروسک من امسال عید فطر چهار روز بود و ما تصمیم گرفتیم به چمستان سفر کنیم ... البته من برای سفر خیلی تردید داشتم چون عید امسال که رفته بودیم شمال شما خیلی بی قراری کردی و اصلا شیر نمیخوردی و نمیخوابیدی و هر دو خیلی اذیت شدیم و ما هم سفری که قرار بود یکهفته بمونیم سه چهار روزه برگشتیم ... منم تصمیم گرفته بودم تا یکسالگی شما هیچ جا دیگه نرم ولی مامان و خالم  به من اطمینان دادن که در نگهداری از شما کمک میکنن و نمیزارن من اذیت بشم ... خلاصه منم با این اطمینان خاطر راهی چمستان شدم سفر خیلی خوبی بود و کلی خوش گذشت ... شما هم واقعا همکاری کردی عززیززز دل من  فقط بخاطر ترافیک خیلی سنگین تو مسیر رفت و برگشت  یکم اذیت شدی البت...
12 مرداد 1393

هفت ماهگی نفس من

عسسل مامان  هفت ماهگیت هم تموم شد .. الان دیگه حسااابی خانومتر شدی عزیز دلم ... روزی هزار بار خدا روشکر میکنم بخاطر دختر نازنینی که بهمون داده .  توی هفت ماهگی سه تا اتفاق خییلی خوب افتاد. اول اینکه در تاریخ 15 تیر (شش ماه و نیمگی ) برای اولین بار گفتی ممه ، ماما ، ماما...منم از ذوووق فقط بوس بارونت کردم خوشگلم .واااایییی که چقدر  شنیدن نام مادر از دهن خوشگلت برام لذت بخش بود دومین اتفاق در تاریخ 21 تیر بود که شما برای اولین بار سینه خیز رفتی ... هووووووووووووراااااا   خیلی خیلی هم قشنگ سینه خیز میری دستاتو بهم گره میزنی و بعد با کمک دستات خودتو میکشی جلووو ... افریییییییین دختر زبر و زرنگ من  ...
12 مرداد 1393

شش ماهگی روشا به روایت تصویر

خوشگلکم بالاخره لب تاپم درست شد و من تونستم بیام وبلاگتو اپ کنم با کلی عکس از فسسسقلی خونمووون نیازی به توضیح نیست مشخصه که شما در حال میل کردن انگشت پاهای مبارک هستید  البته منم تست کردم خیییییییییییییلی خوووشمزززززه بود روشای روروئک سواار زبون دراوردن کار جدیدیه که یاد گرفتی  بعدم که بهت میگم مامانی زززشششته اینکارو نکن ...این خنده رو تحویلم میدی تو این چندتا عکس هم داری با بزبز قندی دعوا میکنیییییی و در اخر کووبیدیش به نرده های تخت   اینم تمرین نشستن و خواندن مجله اولش خوب نشستی بعد یهو افتااادی یکی دیگه از کارای...
21 تير 1393

پایان نیم سالگی دختر دوست داشتنی ما

دختر نازم بالاخره شش ماهه شدی ، باورم نمیشه شش ماهه در کنارمونی و هر روز با وجودت خونمون گرمتر و لذت بخشتر شده ... شش ماهه که بیشتر مکالمات تلفنی با بابایی همش در مورد شماست و حال و احوال هر روز بابایی اول با جمله دخترم چطوره ؟ خانوم جون چطوره؟ باباجی چطوره؟ (بابایی به شما میگه باباجی ) شروع میشه ... هر جا میبریمت تا درو باز میکنن بوس و بغل و قربون صدقه رفتن شما شروع میشه و معمولا ما رو کم میبینن  گل هر مجلسی شما شدی و بیشتر صحبت ها در مورد شماست  4تیر بردمت مرکز بهداشت و واکسن شش ماهگیتو زدی و خدا روشکر اینبار هم خوش واکسن بودی و تب نکردی تازه خییلی خییلی خانومتر شدی فقط وقتی واکسنو به پاهای کوچولوت زدن یکم گریه کردی سریع ساکت...
9 تير 1393

روز پدر

روز پدر مباااارک باید دختر باشی تا بدانی پدر لطیف ترین موجود عالم است بایددختر باشی تا ته دلت قرص باشد که هیچ وقت جای دست پدر روی صورتت نخواهد افتادمگر به نوازش! باید پدر باشی تا بدانی دختر عزیزترین موجود عالم است تا پدر نباشی نمی توانی درک کنی که دختر داشتن افتخار پدر است.باید دخترِ پدر باشی تا احساس غرور کنی... باید پدر دختر باشید تا بدانید چه شگفتیهایی دارد این عالم چه عزیز است اخم تلخ پدر و ناز دختر جه نازک است دل پدر که طاقت دیدن اشک دختر را ندارد باید پدر دختر باشید تا ...... فرشته نازنین من دقیقا پارسال روز پدر بود که من رفتم سونو و صدای قشنگ قلبت رو...
31 ارديبهشت 1393

پایان 5ماهگی عروسک کوچولو

روشای دوست داشتنی من 5ماه با خنده هایت خندیدیم و با گریه هایت گریه کردیم ...5 ماه با اومدنت به زندگیمون نور و رنگ تازه ای بخشیدی و گرمای وجودت زندگیمون رو گرمتر کرد . پرنسس من روز به روز داری بزرگتر میشی و کارای جدید یاد میگیری ... دیگه کامل غلت میزنی و بعضی وقتا یکم میچرخی ... بعضی وقتا هم میخوای تمرین کنی سینه خیز بری ولی فقط در جا چهار و دست و پاتو تکون میدی و حرکت میکنی منم یه کوجولو کمکت میکنم که جلوتر بری کلی هم ذوق میکنی  کار جدید دیگه ای که یاد گرفتی اینه که با لبات صدا در میاری و حباب درست میکنی کلی هم ذووق میکنی ... اخه فسسقل بلا این کارا برای شما خوووب نیستتت عیییییییییییییییییییبهههههیه هنوزم با شیر خوردنت مشکل...
31 ارديبهشت 1393

روز مادر

دختر نازنینم در اولین سالی که به برکت وجودت مادر شدم میخواهم صادقانه این دلنوشته را تقدیمت کنم. امیدوارم تو نیز با فرزندان خود اینگونه رفتار کنی .......    عزیزترینم از صمیم قلب میگویم که تا زنده ام  هیچ گاه در روز مادر، انتظار هدیه یا سپاسی را از جانب فرزندم نخواهم داشت. هیچ گاه از عنوان مادری ام برای خواسته ای متوقعانه و یا رفتاری همراه با منت، سوء استفاده نخواهم کرد .  این را بدان از بابت شب بیداریهائی که در بالینت داشتم،شیره جانی که با بیداری از خواب نوشینم،گوارای وجود نازنینت کردم، عشق پاک و بی ریائی که نثارت کردم بر تو منتی نمیبینم زیرا من خواستم که تو قدم بر زندگیم گذاشتی. از یمن وجود نازنیت بود ...
31 ارديبهشت 1393