پایان نیم سالگی دختر دوست داشتنی ما

دختر نازم بالاخره شش ماهه شدی ، باورم نمیشه شش ماهه در کنارمونی و هر روز با وجودت خونمون گرمتر و لذت بخشتر شده ... شش ماهه که بیشتر مکالمات تلفنی با بابایی همش در مورد شماست و حال و احوال هر روز بابایی اول با جمله دخترم چطوره ؟ خانوم جون چطوره؟ باباجی چطوره؟ (بابایی به شما میگه باباجی) شروع میشه ... هر جا میبریمت تا درو باز میکنن بوس و بغل و قربون صدقه رفتن شما شروع میشه و معمولا ما رو کم میبینن گل هر مجلسی شما شدی و بیشتر صحبت ها در مورد شماست 

4تیر بردمت مرکز بهداشت و واکسن شش ماهگیتو زدی و خدا روشکر اینبار هم خوش واکسن بودی و تب نکردی تازه خییلی خییلی خانومتر شدی فقط وقتی واکسنو به پاهای کوچولوت زدن یکم گریه کردی سریع ساکت شدی بعدشم کلی میخندیدی و اومدیم خونه شروع کردی به بازی و شیطنت  قرربونت برم که روز به روز دوست داشتنی تر و خواستنی تر میشی

اخر شش ماهگی وزنت 7 کیلو و قدت 71 سانت بود .ماشالا دختر نازنازی من

الان یکماهه که دارم بهت غذای کمکی میدم ... اولش با سرلاک برنج و فرنی و حریره بادوم شروع کردم که خداروشکر دوست داشتی ... بعدش بهت سوپ مرغ و ماهیچه دادم ...بازم خداروشکر که سوپ رو هم میخوری تازه بعد از خوردن سوپ دیگه سرلاک و فرنی رو خیلی دوست نداری !!!! در کل اینجوری بگم هر چی خوشمزه تر باشه اونه میخوری  توی سوپت هم پای مرغ میریزم و هم قلم گوسفند که مقوی تر بشه و دختر خوشگلم کلسیم کم شیر خوردنش جبران بشه .... واااییی نمیدونی با چه عششقی برات غذا درست میکنم همش دلم میخاد چیزایی رو درست کنم که خوشمزه تر بشه و شما بهتر بخوری ...فکر نمیکردم غذادرست کردن واسه دخملم اینقدر لذت بخش باشه  امیدوارم غذا رو خوب بخوری و همیشه سلامت باشی عرووسک کوچولوی من 

حالا یکم از کارای جدیدی که یاد گرفتی بگم ... چند وقتیه یاد گرفتی با صدای بلند میخندی یعنی اول کلی ذوووق میکنی و نفس نفس میزنی بعدشم یه جییییغ بلند و بعدم خندهای قشنگت ... خوب اینکارا رو میکنی دیگه من طاقت ندارم و بوس بارونت میکنم و کلی سر و گردن و دست و پاتو میخووورم و تو هم غش غش میخندی خوشگلم

جیغ زدن رو هم یاد گرفتی و وقت و بی وقت یهو جیغغ میکنی و خودت از صداهایی که در میاری لذت میبری بعدم معمولا می خندی 

دوست داری به هر چیزی دست بزنی و بگیریش وقتی که میبرمت دست و صورتتو بشورم معمولا دستتو میبری سمت قاب اینه رو دیوار دستشویی و اگه دستت نرسه پاهاتو میکشی دراز میکنی به اون سمت 

چند روز پیشم داشتم میبردمت بیرون دم جا کفشی بغلت کرده بودم که کفشامو بیارم بیرون با پاهات میخواستی دکوریهای روی جاکفشی رو بندازی

هنوز سینه خیز نمیری فقط دور خودت میچرخی و هر چی هم دستت نمیرسه خیلی برای رسیدن بهش تلاش نمیکنی  مامانی یکم تلاشتو بیشتر کن خوووووب وقتی دستمو میزارم پشت پاهات شما اونجوری یکم جلو میری 

عاشق اینی که بکوووبی رو کیبرد لب تاپ و کلا وسایل مورد علاقت اسباب بازی نیست !!!! میدونی چیه؟؟ سیم شارژر و سشوار و در قابلمه و سینی  کلی اسباب بازی و عروسک خوشکل داری که معمولا زیاد باهاشون کاری نداری ولی فقط کافیه سیم شارژر ببینی کلی فریاد و فغاان میکنی که بدم دستت

(متاسفانه فعلا لب تاپم مشکل پیدا کرده و اصلا نمیتونم عکسا رو از دوربین تو لب تاپ بریزم و فعلا عکس جدید خیلی کم تو لب تاپم هست ... به محض رفع شدن مشکلش کلی عکس از دخملم میزااارم)

فعلا همین عکسا رو دارم 

روشایی سخت مشغول بازی با عروسکاشه (ملاقه ای که پهن کردم بخاطر عسلای زیادیه که از دهن خوشگلت میریزه و همه جا رو خیس میکنه )

فداااااااااااااای خنده هاااااااااااااات

قررربوون اون چشششمااااات

تو عششقی تو نفففسسسسسسسیییییییییی تو همه زندگیییییییییییییههه منییییییییی

بمییییییییییررم واست ماماسییییییییییی که اینجا دندونت درد میکنه اینجوری مظلوووم شدییییییی

فدااای اون صورت و موهای ژووولییییییییی پوووولیییییییییییییتتتتت