چهارده ماه و نیمگی فرشته کوچولوی ما
نفس من، عششقم ، همه زندگیم
مدت زیادیه که فرصت اپ کردن وبلاگتو نداشتم اونم بخاطر اینکه شما خییلی خییلی شیطون شدی و اصلا نمیتونم وقتی بیداری لب تاپ روشن کنم یا گوشی دستم بگیرم میخوای همه توجهم به شما باشه و اگر لب تابو روشن ببینی میای هی میکوبی روی کیبرد و از دستم میگیریش منم نمیتونم وقتی بیداری وبلاگتو اپ کنم اخر شب که هم میخوابی اینقدر خسته میشم که زود خودمم میرم استراحت کنم
بعد از تولد یکسالگیت کاملا تغییرات رفتاری و بزرگتر شدنت رو میشه حس کرد... ذایقه و علاقت نسبت به غذاها کاملا عوض شده الان دیگه اصلا موز دوست نداری و نمیخوری تخم مرغ هم با هزار برنامه و کلک و اهنگ میتونم بهت بدم قبلا شیرینی دوست داشتنی الان اصلا لب نمیزنی و فقط ترشی و شوری رو دوست داری پاپ کورن رو خییلی دوست داری و وقتی ببینی خودت دونه دونه با لذت برمیداری و میخوری همینطور عااااشق چاایی هستی یعنی وقتی یکم چایی برات تو شیشه میریزم یباره همه رو سر میکشی و میخوری و من با حسرت فکر میکنم کاااااشکی شیر هم با این لذت دوست داشتی و میخوردی ؟؟!!!
قبلا پلو خیلی دوست داشتی و الان کمتر میخوری بیشتر میلت به سوپ و غذاهای ابکی میره ههههه یعنی 180 درجه با قبل یکسالگیت فرق کردی بلاااچه من
هر بار هم که میخوای دندون در بیاری دوباره اعتصاب غذااات شروع میشه و من با کلی برنامه و شعر و اهنگ میتونم به شما چند قاشق غذا بدم ...
صبحانه پنیر خیلی دوست داری و معمولا پنیر رو خالی خالی میخوری
کلا بعد یکسالگی صلاح دونستی که غذاها رو با قاشق میل نکنی و من معمولا باید غذاها رو با دست به شما بدم که وااااقعا برام لذت بخشه وقتی دهن خوشگل کوچولوتو باز میکنی و من لقمه میزارم دهنت انگاااار دنیاااا رو بهم میدن وااااییی یعنی عاااشق اینجور غذا دادن بهتم بعضی وقتا هم ملچ ملووچ میکنی که میخوام درسته قووورتت بدم فقط مامانی همه غذاها قابلیت اینو ندارن که بشه با دست به شما داد مثلا سوپ یا فرنی یا پوره ها اوونوقته که برنامه من برای راضی کردن شما که فقط چند قاشق از این غذاها میل بفرمایید شروع میشه
مهمترین اتفااااق این چند وقته میدونی چیهههه؟؟
بلهههه دختر خوووشگل من بالاخره ابا شروع چهارده ماهگیش راه رفت ... هوووووورااااااااااااا
شما از اول بهمن ماه کم کم چند قدم بدون کمک برمیداشتی و هر روز سعی و تلاشت برای راه رفتن بیشتر و بیشتر میشد و بالاخره در روز 26 بهمن به طور کاااامل راه رفتی و از همون روز اول میخاستی شروع کنی به دووویدن که همش میخوردی زمین
من و بابایی عاااشق اینیم که دست شما رو بگیریم و باهاتون راه بریم خییییلی خییییلی خییییلی لذت بخشه خودتم کلی ذوووق میکنی بعضی وقتا یهو هیجااان زده میشی و با یه سرعتی شروع میکنی به راه رفتن و دویدن که هیچ چیز رو جلوت نمیبینی و معمولا باهاشون برخورد میکنی و دوباره بلند میشی و به راهت ادامه میدی
امیدوارم این قدمای خوشگل و کوچولو همیشه به سمت سعادت و خوشبختیت باشه عشششششششقم
خیلی علاقه داری که بالای میز یا صندلی بری و همه تلاشتو میکنی و بری و روی میز یا صندلی بایستی ...منم همیشه مواظبم که خدای نکرده نیفتی و اسیب نبینی ... در کل اینجور بگم فسسقلی من که دیگه یه لحظه نمیشه از شما چششم برداشت چون همش در حال انجام کارای خطرناکی
چند روز پیش یکم هوا خوب بود و منم شما رو برای اولین بار بردم پارک و تاب و سرسره سوار شدی ... اینقدر ذوق زده بودی که همش اطرافو نگاه میکردی و میخندیدی و نمیدونستی باید چیکار کنی
یاد گرفتی که بوس میکنی و بعضی وقتا یهو محبتت گل میکنه و شروع میکنی به بوس کردن من دهن خوشگلتو کاملا باز میکنی و روی صورتم فشاار میدی ....اخخخخخ چه لذتی داره وقتی این بوسه های قششنگ روی صورت من میشینه من با بوووسه هام جواب این محبتاتو میدم پرنسس مهربووونم بابایی رو هم از این بوسه ها بی نصیب نمیکنی و بعضی وقتا یهوویی میری و بوسش میکنی و بابایی هم کلی ذوق میکنه و شما رو بغل میکنه و میبوسه و بخاطر این محبتتون کلی ازتون تشکر میکنه هههههههههههه ....راست میگن از قدیم که دختر باباییه وقتی بابا زنگ خونه رو میزنه و من بهت میگم که بابایی داره میاد با یه ذووقی میای سمت در و کلی سر و صدا میکنی که یعنی در و باز کنم تا بابایی بیاد و وقتی میبینیش اینقدر ذووق میکنی که سریع میری بغلشو دیگه هم نمیخوای پایین بیای و وقتی بابایی میره دستاشو بشوره همش پشت سرش گریه میکنی تا زمانیکه دوباره بیاد و شما رو بغل کنه
خلاصه شما حساااابی یه دخمل جییییگر و دوست داشتنی و خووردنی شدی که همه عاااشق شما هستن با شیطونیا و ناز و ادات کلی از همه دلبری میکنی خااانوم خووووشگلم
خوب الان دیگه باید کلی عکس از حال و هوای اینروزای شما تو وبلاگت بزااارم
این ظرفا رو انداختی تو ماشین لباسشویی ته شسته بشن
هروقت میخام ازت عکس بگیرم میای به سمت دوربین تا از من بگیریش جدیدا خییلی کم میتونم از شما عکس خوب بندازم
این سه تا عکس هم که دیگه کاملا مشخصه ... رفتن بالای میزو دست زدن به تلویزیون
مامانی عااااشق این عروسک مینی موس هستی که مامانی فایزه برا تولدتون بهت کادو داد... حتی تو اتلیه هم تو تمام عکسا هست چون اصلا یه لحظه از خودت دورش نمیکنی و هرجا هستی مینی موس هم باید باااشه
اینجا هم تو تابت هی اشاره میکردی که مینی رو بیارم و بزارم پیشت
وقتی میخام ازت عکس بگیرم و میای تا دوربینو ازم بگیری
غزل نازنازی دختر دوستم مینا جون که برای دیدن شما اومده بود خونموون و با هم بازی میکردین
روشااایی اماده رفتن به پارک
اینم عکسای روشایی برای اولین بار در پااارک
شیطنت های روشاایی خونه مامانی فایزه
بالاخره اپ کردن وبلاگت تموم شد خووووشگلم
بازم از همه دوستای عزیزم ممنونم که پیگیر حال روشا هستن و میخوان که زودتر وبلاگشو اپ کنم