، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

روشا پرنسس مامان و بابا

پایان هشت ماهگی و رویش اولین مروارید روشا عسلم

1393/6/10 23:17
نویسنده : سحر
793 بازدید
اشتراک گذاری

وااااااااااااااااااایییی قبل از هر چیز میخام بگم که بالاخره دخترم اولین مرواریدشو تو هشت ماهگی دراورد ... هوووووووووووووووراااااااااااااااااااااااا عسسسل منبوسمحبت مبااارک باشه ایشالا بقیه مرواریدای خوشگلت راحت در بیااااد

سلااام سلااام صدتا سلااام                                             من اومدم با دندونام 

میخــــــام نشــــــونتون بدم                                             صاحب مروارید شدم 

یواش یواش و بی صـــــــــدا                                             شدم جزو کباب خورا

(متاسفانه روشا جوجو اصلا نمیزاره از مروارید تو دهنش عکس بگیرم دهنشو میبنده هر وقت تونستم عکس بگیرم حتما تو وبلاگش میزارم چشمک)

منم برات یه اش دندونی حسااابی درست کردم (این اولین باری بود که اش درست میکردم ولی بخاطر دختر خوشگلم کلی انگیزه پیدا کردم و اولین اش دستپخت خودم که اش دندونی روشااایی بود رو پزیدمخندونک)

خوشگل من ماه هشت پر از سورپرایز بود برامون تقریبا هر سه چهار روز یکبار یه کار جدید میکردی ... تو هشت ماه دیگه کامل نشستی بعدش کم کم سعی کردی که چهار دست و پا بری

الان دیگه قشنگ چهار دست و پا میری البته بعضی وقتا خسته میشی بقیه رو سینه خیز میری خنده

این ماه تو برنامه غذاییت کته هم بود که چند بار درست کردم و خیلی دوست نداشتی و نخوردی ... سوپ رو بیشتر دوست داری شیطون بلا محبت فکر کنم خیلی به جویدن علاقه ندازی چشمک

اخر هشت ماهگی بردیمت دکتر برای چکاب ماهانه ... قدت 73و وزنت 7950 بود البته این ماه متاسفانه بخاطر دندون در اوردن زیاد وزن اضافه نکردیغمگین ضمنا خیلی هم بیتابی و گریه کردی و دکتر گفت از اون بچه هایی هستی که سخت دندون در میارن گریه... بمیرم واست مامانی خیلی داری اذیت میشی و منم هیییییچ کاری از دستم بر نمیاد و همین بیشتر ناراحتم میکنه فقط میتونم بغلت کنم و بوست کنم تا یکم ارومتر بشی با اینکه ژل بی حسی و استامینوفن به لثه هات میزنم ولی خیلی تاثیر نداره و بازم خیلی گریه میکنی عشششقمخطا ایشالا دندونات زودتر در بیاد و اینقدر اذیت نشی دخترم ... من اصلا طاقت گریه و ناراحتی شما رو نداارم

این روزا حسااابی بلا شدی و خیلی هم شیطووون بوس وقتی میارمت تو اشپزخونه تا یکم کارامو انجام بدم سریع میری سراغ کابینتا و درشون رو باز میکنی تعجب فکر کنم باید یه تغییری تو چیدمان کابینتا بدم چون بعضی شیشه های شکستنی طبقات پایین هست که شما به راحتی در اون کابینتا رو باز میکنی و احتمال شکستنشون زیاده ... البته فدای سررررت فقط نگرانم که شما صدمه ببینی خووشگلم

حالا دیگه میریم سراااغ عککککککککککککسآرام

مدل جدید نشستن شما تو کریر (اینجا داری با دقت حسنی نگاه میکنی چشمک خدا پدر مادر سازنده این انیمیشن رو بیامرزه که حداقل برای ده دقیقه شما رو اروم یه جا میشووونه ضمنا کمک بزرگی تو غذا دادن به شماستخندونک)

و بااااز هم رووشاااای خنداااان

قرررربووون این ذوووق کردنت برررم مننننننننننننننمحبت

وقتی بابایی طاقت نمیاااره و روشااایی رو مییییییییییییییخووورهخندونکچشمک

روشایی و اقا جون و دایی افشین (دایی بابایی که براتون لباسای خوشگل از دانمارک سوغات اوردن)

چند روز پیش رفتیم تولد رها خوشگله ...شما تو تولد حسابی با مامان سحر رقصیدی و کلی بهت خوش گذشت محبت با اینکه تولد یکم دیر شروع شد شما تا حدود ساعت ده و نیم خیلی خوب همکاری کردی ولی بعدش دیگه داشتی خسته میشدی من و بابایی هم سریع برگشتیم و دیگه نتونستیم برای بریدن کیک و باز کردن کادوها بمونیم ...بهر حال شب خوبی بود ... این اولین تولدی بود که شما دعوت شدی عزیییزززمبوس

 

روشایی بغل دایی علی

مامانی بالاخره بعد مدتها تونستم وبلاگتو اپ کنم الان ساعت یازده و نیمه شبه و شما در خواب ناز هستید منم دیگه خییلی خسته شدم ...ایشالا بقیه عکسا باشه برای پست بعدی 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)