، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

روشا پرنسس مامان و بابا

پایان یازده ماهگی پرنسس روشا

سلام عزیزترینم  بالاخره بعد از دوماه امشب فرصت پیدا کردم تا بیام و وبلاگتو بروز کنم  تو این دوماه شما حسابی بزرگتر و خانومتر شدی و روزبه روز کارهای جدید انجام میدی  دیگه کامل سعی میکنی با گرفتن دستت به مبل و میز و دیوار شروع کنی به راه رفتن ... لبته با کمک وسایل راه میری و دقیقا از 29 ابان ماه تا امروز که 3 اذر هست چند بار بدون کمک دستاتو به هوا بردی و روی پاهات کوچولوی خوشگلت برای چند ثانیه ایستادی ولی بعدش زمین خوردی  اینا همه نشونه اینه که دختر طلای من داره سعی میکنه کم کم بدون کمک تعادلش رو حفظ کنه و راه بره ... واااااااااااااااایییییییییییییییییی که چقدر شیرینه اون لحظه ای که ببینم برای اولین بار قدم...
4 آذر 1393

پایان نه ماهگی روشا بانووووو

عسل طلا جیگر بلا چقدر زود نه ماه گذشت باورم نمیشه ...چند روز پیش داشتم عکسای تولد تا نه ماهگیتو نگاه میکردم چقدر تغییر کردی عششقم   عروسک نازنازی من روزای اول یکم میترسیدم بغلت کنم بس که ظریف و کوچیک بودی و الان هر لحظه دلم میخواد در اغوش بگیرمت و بوست کنم و نازت کنم و بابت این لحظه های قشنگ همیشه خداروشکر میکنم  پرنسس کوچولوی من شما الان دیگه کامل همه جا رو میگیری و سعی میکنی روی پا بایستی و حتی میتونی با کمک مبل بصورت L کامل راه بری و در حد دو یا سه ثانیه بدون کمک می ایستی  حسااابی کنجکاو شدی و به همه چیز دست میزنی و کم کم بیشتر وسایل دکوری وشکستی رو داریم جمع میکنیم و خونمون شبیه مسجد داره میشه  روز...
10 مهر 1393

شیطنت های پرنسس هشت ماه و نیمه

عروسک من عکسایی که تو این پست میزارم شیطونیای شما در طول روز هستش .... ماشالا ماشالا وقتی بیداری یه دقیقه اروم نیستی همش در حال جنب و جوش و شیطونی و اتیش پارگی هستی شما ... به قول مامانم میگه روشا یکم بزرگتر بشه همش باید دنبالش اینور اونور بدوویی . یعنی روشا بدو مامان سحر بدوووو  یه همچی دختر جیییییگری دارم مننننننننننننننننننن   اینجا داری سعی میکنی بکمک مبل خودتو بالا بکشی و وایسی خب مامانی من تونستم واایسم هوووراااا   این دیگه کار هر روزمه که همش یه جا رو بگیرم و سعی کنم رو پاهام وایسم خب حالا میریم سراغ میز تلویزیوون    هدف من اون گلدون بالای میزه ... باید سعی کنم ...
11 شهريور 1393

پایان هشت ماهگی و رویش اولین مروارید روشا عسلم

وااااااااااااااااااایییی قبل از هر چیز میخام بگم که بالاخره دخترم اولین مرواریدشو تو هشت ماهگی دراورد ... هوووووووووووووووراااااااااااااااااااااااا عسسسل من  مبااارک باشه ایشالا بقیه مرواریدای خوشگلت راحت در بیااااد سلااام سلااام صدتا سلااام                                             من اومدم با دندونام  میخــــــام نشــــــونتون بدم                                             صاحب مروارید شدم  یواش ...
10 شهريور 1393

سفر به چمستان

عروسک من امسال عید فطر چهار روز بود و ما تصمیم گرفتیم به چمستان سفر کنیم ... البته من برای سفر خیلی تردید داشتم چون عید امسال که رفته بودیم شمال شما خیلی بی قراری کردی و اصلا شیر نمیخوردی و نمیخوابیدی و هر دو خیلی اذیت شدیم و ما هم سفری که قرار بود یکهفته بمونیم سه چهار روزه برگشتیم ... منم تصمیم گرفته بودم تا یکسالگی شما هیچ جا دیگه نرم ولی مامان و خالم  به من اطمینان دادن که در نگهداری از شما کمک میکنن و نمیزارن من اذیت بشم ... خلاصه منم با این اطمینان خاطر راهی چمستان شدم سفر خیلی خوبی بود و کلی خوش گذشت ... شما هم واقعا همکاری کردی عززیززز دل من  فقط بخاطر ترافیک خیلی سنگین تو مسیر رفت و برگشت  یکم اذیت شدی البت...
12 مرداد 1393

هفت ماهگی نفس من

عسسل مامان  هفت ماهگیت هم تموم شد .. الان دیگه حسااابی خانومتر شدی عزیز دلم ... روزی هزار بار خدا روشکر میکنم بخاطر دختر نازنینی که بهمون داده .  توی هفت ماهگی سه تا اتفاق خییلی خوب افتاد. اول اینکه در تاریخ 15 تیر (شش ماه و نیمگی ) برای اولین بار گفتی ممه ، ماما ، ماما...منم از ذوووق فقط بوس بارونت کردم خوشگلم .واااایییی که چقدر  شنیدن نام مادر از دهن خوشگلت برام لذت بخش بود دومین اتفاق در تاریخ 21 تیر بود که شما برای اولین بار سینه خیز رفتی ... هووووووووووووراااااا   خیلی خیلی هم قشنگ سینه خیز میری دستاتو بهم گره میزنی و بعد با کمک دستات خودتو میکشی جلووو ... افریییییییین دختر زبر و زرنگ من  ...
12 مرداد 1393

شش ماهگی روشا به روایت تصویر

خوشگلکم بالاخره لب تاپم درست شد و من تونستم بیام وبلاگتو اپ کنم با کلی عکس از فسسسقلی خونمووون نیازی به توضیح نیست مشخصه که شما در حال میل کردن انگشت پاهای مبارک هستید  البته منم تست کردم خیییییییییییییلی خوووشمزززززه بود روشای روروئک سواار زبون دراوردن کار جدیدیه که یاد گرفتی  بعدم که بهت میگم مامانی زززشششته اینکارو نکن ...این خنده رو تحویلم میدی تو این چندتا عکس هم داری با بزبز قندی دعوا میکنیییییی و در اخر کووبیدیش به نرده های تخت   اینم تمرین نشستن و خواندن مجله اولش خوب نشستی بعد یهو افتااادی یکی دیگه از کارای...
21 تير 1393