پایان نه ماهگی روشا بانووووو
عسل طلا جیگر بلا
چقدر زود نه ماه گذشت باورم نمیشه ...چند روز پیش داشتم عکسای تولد تا نه ماهگیتو نگاه میکردم چقدر تغییر کردی عششقم عروسک نازنازی من روزای اول یکم میترسیدم بغلت کنم بس که ظریف و کوچیک بودی و الان هر لحظه دلم میخواد در اغوش بگیرمت و بوست کنم و نازت کنم و بابت این لحظه های قشنگ همیشه خداروشکر میکنم
پرنسس کوچولوی من شما الان دیگه کامل همه جا رو میگیری و سعی میکنی روی پا بایستی و حتی میتونی با کمک مبل بصورت L کامل راه بری و در حد دو یا سه ثانیه بدون کمک می ایستی
حسااابی کنجکاو شدی و به همه چیز دست میزنی و کم کم بیشتر وسایل دکوری وشکستی رو داریم جمع میکنیم و خونمون شبیه مسجد داره میشه
روزا وقتی بیداری اصلا نمیتونم لب تاپ روشن کنم چون سریع میای و شروع میکنی به کوبیدن روی صفحه کیبورد و چند بار هم لب تاپ هنگ کرده و منم اصلا فرصت نمیکنم بیام وبلاگت رو اپ کنم ...الانم طبق معمول شما خواب هستی و من دارم سریع هرچی به ذهنم میرسه توی وبلاگت مینویسم
یکی از کارایی که این ماه یاد گرفتی انجام بدی باز کردن کشوهاس که تمام وسایل داخلشون رو میریزی بیرون و من روزی دو سه بار باید کل این وسایل رو دوباره بزارم سرجاش
جدیدا یاد گرفتی هرچی دستت باشه میبری و زیر مبل قایم میکنی !!!! چند روز پیش دیدم کنترل تلویزیون رو گذاشتی زیر مبل و با دستت هی میبردیش عقب تر خلاصه خم شدم که کنترل رو در بیااارم ولییییییی یهوو دیدم کلی وسیله زیر مبله پوشک - قاشق - چند تا از اسباب بازیها - شمع وارمر و خلاااصههه تازه فهمیدم از این ببعد هر چی گم بشه اول باید برم زیر مبلا رو نگاه کنم اخههههه چقده شماااا بلاااایییییییین
اخر این ماه برای چکاب بردیمت و خداروشکر همه چیز خوب بود و وزنتون 8310 بود . خداروشکر دکترت راضی بود بخصوص که گفتم این ماه خیلی هم میل به غذا نداشتی و بخاطر دندون در اوردن خیلی اذیت شدی و دیگه مثل قبل با اشتها سوپ رو نمیخوردی
این ماه کته رو هم خیلی ابکی و شل بهت میدم و اینجوری دوست داری و یکم میخوری
این ماه بخاطر دندونات خیلی اذیت شدی و شبا چندین بار با گریه بیدار میشدی عزیزم متاسفانه منم خیلی کم میتونم بخوابم و تقریبا این ماه بیشتر روزا کم خوابی شدید داشتم و خیلی حالم خوب نبود
یکی از دلایل اپ نکردن وبلاگتم این بود که اینقدر در طول روز خسته میشم اخر شب سریع بعد از خوابیدن شما و انجام یکسری از کارها خودمم میخوابم
این ماه مامانی فایزه مسافرت یکماهه داشت و با کلی سوغاتی خوشگل برای طلا خانوم برگشت و منم کلی دلتنگ بودم و خیلی بهم سخت گذشت چون مامان مهربونم همیشه برای کمک در نگهداری از شما اماده اس و منم میتونم یکم استراحت کنم ولی این ماه خیلی دست تنها بودم...
جالب اینکه وقتی برگشت شما یکم غریبی میکردی و انگار مامانی فایزه رو یادت رفته بود
یه چیز دیگه اینکه این ماه خیلی دلت میخواد همش بغلت کنم و بهونه میگیری و دستاتو میاری بالا یعنی بغلم کن همه اینا بخاطر در اوردن دندونه که خیلی بی حوصله و بی تابت کرده عزیزم
روشای نازنینم فقط چند ماه دیگه تا یکسالگیت مونده و من کلی برنامه و ایده برای تولدت دارم که امیدوارم من وبابایی بتونیم همه چی رو خوب برگزار کنیم ...راستی امسال تولدت دقیقا 28 صفره که تصمیم گرفتیم یک هفته بعد بگیریم که ماه صفر تموم بشه عزیزم
خوب الان دیگه وقت عکسهههههه
این عکس دیگه نیاز به توضیح نداره
وقتی روشایی خیلی خانوم تو صندلی غذاش نشسته (البته این حالت قبل از این که شما غذا رو تو دستای مامان سحر ببینی ... در اونصورت واکنشت جور دیگس)
یکی از کارایی که این روزا خیلی بهش علاقه پیدا کردی اینه که همش بری زیر صندلی میز ناهار خوری و من دایم باید شما رو از اونجا بیارم بیروون
اینم مدل جدید رورویک سواریه میری زیر رورویکت و باهاش حرکت میکنی
بالاخره موفق شدم از مرواریدای رووشایی عکس بگیرم ... هوووووووووووراااااااااااااا
این زیباترین خنده دنیااااست قرررررررررررررربووونت برررررررررررررم
این عکسم مربوط به چند روز پیشه که رفته بودیم رستوران دوست بابایی تو لواسون ...شما حسابی خانوم بودی و هر چند لحظه یکبار یه جییغ از سر خوشحالی سر میدادی و مردم هم با لبخند نگاهت میکردن
من که میگم شما حساااااااااابی خانوم شدی ... اینم سندش
فدااای دختر طلاام بشم که روز به روز تو دل برو تر میشهههههههههه عششششششششقممم