پایان یازده ماهگی پرنسس روشا
سلام عزیزترینم
بالاخره بعد از دوماه امشب فرصت پیدا کردم تا بیام و وبلاگتو بروز کنم
تو این دوماه شما حسابی بزرگتر و خانومتر شدی و روزبه روز کارهای جدید انجام میدی
دیگه کامل سعی میکنی با گرفتن دستت به مبل و میز و دیوار شروع کنی به راه رفتن ... لبته با کمک وسایل راه میری و دقیقا از 29 ابان ماه تا امروز که 3 اذر هست چند بار بدون کمک دستاتو به هوا بردی و روی پاهات کوچولوی خوشگلت برای چند ثانیه ایستادی ولی بعدش زمین خوردی اینا همه نشونه اینه که دختر طلای من داره سعی میکنه کم کم بدون کمک تعادلش رو حفظ کنه و راه بره ... واااااااااااااااایییییییییییییییییی که چقدر شیرینه اون لحظه ای که ببینم برای اولین بار قدمای کوچولوت رو بر میداری عرووووسک من
حدود یکماهی هست که لثه های بالاییت متورم شده و خبر از دراوردن دندونای بالاییت میده ولی متاسفانه هنوز این مرواریدا بیرون نیومده و شما هم خییلی بی قراری میکنی یکماه گذشته خیلی ماه سختی بود شبا بخاطر درد دندون تا صبح بیشتر از ده بار بیدار میشدی و گریه میکردی و بی قرار بودی الان خداروشکر چند روزی هست که شبا بهتر میخابی فقط دو سه بار بیدار میشی ولی خیلی بی اشتها به غذا شدی و اصلا میل به خوردن غذا نداری متاسفانه مرواریدای کوچولوت خیلی سخت بیرون میاد و شما حسابی اذیت میشی و منم سعی میکنم با ژل دندون یا بعضی وقتا قطره استامینوفن شما رو یکم ارومتر کنم و صدالبته با بوسه و بغل کردنت بهت ارامش بدم عششششششششششقم
شما تا پایان یازده ماهگی فقط ماما و بابا رو میگی و بعضی وقتا هم یجورایی فضایی صحبت میکنی که من متوجه نمیشم مثلا وقتی خیلی ذووق میکنی یا از چیزی خوشت میاد و لذت میبری میگی (تیییس تییییس) یا دییس دیییس خلاصه شدی تیس تیسی بابایی وقتی بهت میگیم تیس خودتم چند بار تکرارش میکنی اینم زبون مشترک ما با دختر طلاااااا شده دیگهههههههههههه
دو سه روز هم هست به من میگی گیگاااا گیییگاااا منم نمیدونم یعنی چییییی!!!!!
وقتی ذووق میکنی شروع میکنی به دست زدن جیییگر طلاااا منم دستای کوچولوی خوشگلتو بوووس بارون میکنم خیییییییییییییییییلی لذت بخشههههههههههههههههههه
تو این ماه میتونستی کم کم غذای سفره رو بخوری و منم چند بار غذاهای مختلف بهت دادم که خداروشکر دوست داشتنی و خوردی مثل قرمه سبزی ، خوشت کرفس ، قیمه و شله زرد ...یکی از لذت بخش ترین لحظات زندگیم وقتیه که به شما غذا میدم و میبینم که شما خیلی دوست داری و میخوووری
عسسل طلا باورم نمیشه یکماه دیگه شما یکساله میشی ... انگار همین دیروز بود که برای اولین بار توی بیمارستان شما رو اوردن و توی بغل من گذاشتن و بهم گفتن که سعی کنم بهت شیر بدم وووواااااااااایی چه شیرین بود اون لحظات ... حالا دختر کوچولوی من داره یکسالش میشه و روز به روز وابستگی من به شما بیشتر و بیشتر میشه
کم کم دارم خودمو برای برگزاری جشن تولدت اماده میکنم ... البته امسال جشن تولدت رو یکم خصوصی میگیریم و فقط پدربزرگ و مادر بزرگ و عمه و عمو و دایی هستن ولی ایشالا سال دیگه تولدت رو مفصل تر میگیرم ...امسال بخاطر اینکه شما اذیت نشی و شلوغی خستت نکنه این تصمیمو با بابایی گرفتیم ولی همین مهمونی خودمونی و کوچیک رو هم میخام حسااابی باشکوه برگزار کنم
دیگه وقت اینکه بریم سراغ روشایی به روایت تصویر در این دوماااه
روشایی در حال تماشای کارتون حسنی نگو بلااا بگوو
ناز و اداهای روووشااااااااااا باااااااااااااانوووو
من فداااات بشم که اینقده ناز دست میزنی
قررربون این مدل نشستنت بشششششششششششمم
وقتی روشایی به رورویکش راه رفتن یاد میده
تو دست کوچولوی خوووشگلت چی قایم کردی
روشایی و شیطنت در اشپزخانه
فدااای اون چشاااااااااااای ناااازتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
عاااشق تاب سواری هستی خوووشگلکمممممممممممم
تمرین راه رفتن با کمک وسایل
وقتی برای اولین بار موهای شما رو با کش بستمممممممم
خوووشگلترینم بالاخره وبلاگتووو اپ کردم
راستی از دوستای خوبم که به وبلاگ روشا سر میزنن و همیشه به ما لطف دارن تشکر میکنم که پیگیر اپ کردن وبلاگ جوجه کوچولومون بودن ... به دلیل مشغله زیاد و رسیدگی به پرنسس یکم دیر به دیر وبلاگو اپ میکنم عزیزااان