دختر 55 روزه ما
دختر خوشگلم ، عشقم ، همه زندگیم
امروز 55 روزه شدی هفته دیگه باید واکسن دوماهگیت رو بزنی ... امیدوارم که واکسن زیاد اذیتت نکنه و تب نکنی خوشگلکم اخه من اصلا طاقت یه ذره درد و گریه تو رو ندارم
روزهای من همش با تو سپری میشه ... روزهای شیرینی که علیرغم خستگی ها و بیخوابیهایی که دارم، فقط یه نگاه یا خنده تو کافیه که تموم خستگیهام رو از یادم ببره... وقتی که بغلت میکنم و سرخوشگل و کوچولوت رو روی شونه هام میزاری ، انرژی دوباره میگیرم
تو این مدت من یه مامان حسسسابی توانمند شدم مامان بودن برای من علیرغم بیخوابی و خستگی و هزار و یک داستان دیگه ای که داشته باعث افزایش یکسری مهارتها شد . از جمله : 1 - توانایی خوردن یک بشقاب غذا و مخلفات و نوشیدنی در عرض دو یا سه دقیقه . 2- انجام کارهای منزل فقط و فقط با یک دست (دست دیگه شما رو بصورت گهواره ای بغل کرده) 3- خوابیدن بصورت نیمه نشسته در حالی که شما روی پای من در حال تکون خوردن هستید... 4- شعرگویی بصورت بداهه و سرودن شعرهایی که توجه شما رو از دلدردهاتون به شعرهای من دراوردنی مامانی جلب کنه (میخوام در اولین فرصت یه کتاب شعر از سروده هام چاپ کنم) 5- انجام بیشتر کارهای روزانه منزل در عرض 15-20 دقیقه ای که شما در خواب ناز هستید (جمع جور و جارو و گردگیری)
خلاصه یه همچی مامان توانمندی هسسسسسسسستم منننننننننن
راستی برای اینکه شما روزا بهتر خوابت ببره یکسری اهنگ و صدای سشوار و هود و موتور ماشین دانلود کردم که از صبح اینا رو تو لب تاپ میزارم و شما یکم باهاشون میخوابی که تحمل همین صداها بطور دائم در طول روز معمولا باعث سردردهایی میشه که خودش یکی از شیرینیهای دیگه مادر شدنه
دختر دوست داشتنی من ، بعد از چهل روزگیت تا امروز یکسری کارهای جدید یاد گرفتی ...اول اینکه با دیدن من یا بابایی برامون لبخند میزنی و ما رو میشناسی
صبح ها که از خواب بلند میشی خیلی خوش اخلاقی عسسل من ...وقتی پوشکت رو عوض میکنم معمولا یه لبخند قشنگ بهم میزنی و وقتی باهات حرف میزنم زبونت رو در میاری و میخوای جوابمو بدی (ولی الان خیییلی زوده خوشگل مامان)
چنگ زدن رو یاد گرفتی و بغلت که میکنم یقه بلوزم یا بعضی وقتا موهام که روی شونه ریخته رو چنگ میزنی ... یه چند بار هم موهای خودت رو چنگ زدی و ول نمیکردی
جدیدا تو کریر میزارمت و میارمت توی اشپزخونه و کارام رو انجام میدم و شما هم خانوم میشینی و گریه نمیکنی (البته تا یک ربع یا بیست دقیقه) بعدش دیگه حوصله ات سرمیره و دلت میخواد مامانی برای شما وقت بزاره
وقتی بابایی باهات حرف میزنه اینقدر دقیق و جدی نگاهش میکنی انگار داری تک تک حرفاش رو متوجه میشی
با صدای جغجغه هات ساکت میشی و بهشون توجه میکنی
دایی علی یه شعر قشنگ برات سروده که منم برات میخونمش و شما گوش میکنی
دختر دختر یه دوووووونه
روشای عزیز دردووووونه
نازنازیه خوموووووووووونه
دایی رو تا پایتخت رسونه
به شدت به من وابسته شدی و از الان غریبی میکنی و فقط تو بغل من ساکت میشی ...اینو خییلی دوست دارم از طرفی خیییلی سخت هم هست چون پیش هیچکس دیگه ای نمیمونی حتی مامانی که خییلی دوستت داره ...وقتی از بغل مامانی میای پیش من جوری دستت رو میندازی دور گردنم و سرت رو میزاری رو شونم که انگار میترسی از پیشت برم ...ولی من همیشه کنارتم دختر ملوووس من البته غریبی کردنت طبیعیه چون از صبح فقط با من هستی و منو میبینی و بقیه برات یکم غریبه هستن
خلاصه اینکه روز به روز داری شیرین تر و دوست داشتنی تر میشی عسسل من
حالا دیگه وقت عکسسسسسسسهه
اینم روشای مظلوووم
اینم روشای خندوون
این عکسها رو هم با گوشی گرفتم یکم کیفیتش پایینه ولی دوستشون دارم
مامان فدای اون خنده های نازت بشههههه
اینحا هم با دقت به اویزای کریرت نگاه میکردی و بعضی وقتا میخندیدی